جدول جو
جدول جو

معنی پریشان کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پریشان کردن
پراکنده کردن، آشفته کردن
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
فرهنگ فارسی عمید
پریشان کردن
پراکندن. متفرق کردن. متشتت و تار و مار کردن. ثرّ. ثرثره. طحطحه. صعصعه: درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و بازآمد. (گلستان). چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو چرا خلق را پریشان میکنی. (گلستان) ، افشاندن. پراکندن (دانه) : تا دانه پریشان نکنی خرمن برنگیری. (گلستان).
- پریشان کردن موی یا زلف، از هم باز کردن تارهای آن:
پریشان کرده ای زلف دو تار را.
، گوراندن. آشفتن. آلفتن. آشفته و آلفته ساختن
لغت نامه دهخدا
پریشان کردن
پراگندن، افشاندن (دانه و مانند آن)، آشفتن آلفتن گوراندن، یا پریشان کردن موی و زلف. از هم باز کردن تارهای آن
فرهنگ لغت هوشیار
پریشان کردن
لإزعاجٍ
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به عربی
پریشان کردن
Disconcert
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پریشان کردن
déconcerter
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پریشان کردن
परेशान करना
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به هندی
پریشان کردن
使困惑
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به چینی
پریشان کردن
ทำให้สับสน
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
پریشان کردن
смущать
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به روسی
پریشان کردن
beunruhigen
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
پریشان کردن
спантеличити
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پریشان کردن
mengganggu
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پریشان کردن
zaskakiwać
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
پریشان کردن
desconcertar
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پریشان کردن
לבלבל
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به عبری
پریشان کردن
disorientare
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پریشان کردن
in verwarring brengen
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
پریشان کردن
پریشان کرنا
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به اردو
پریشان کردن
বিভ্রান্ত করা
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
پریشان کردن
kutatiza
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پریشان کردن
şaşırtmak
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پریشان کردن
당황하게 하다
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
پریشان کردن
desconcertar
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پریشان کردن
当惑させる
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ جُ تَ)
زرفشانی. زر بخشیدن. عمل زرفشان:
کنم بر درم ریز خود زرفشان
کنم سرکشی لیک با سرکشان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ)
نورانی کردن. تاباندن. روشن کردن. زدودن تیرگی و تابناک کردن:
کنون باتو آیم به درگاه اوی
درخشان کنم تیره گون ماه اوی.
فردوسی.
بدو گفت خسرو که با رنج تو
درخشان کنم زین سخن گنج تو.
فردوسی.
چوپیدا شود کژی و کاستی
درخشان کنم پیش تو راستی.
فردوسی.
سواری فرستم به نزدیک تو
درخشان کنم رای تاریک تو.
فردوسی.
چو اینها فرستد به نزدیک من
درخشان کند جان تاریک من.
فردوسی.
بدین کس فرستم به نزدیک اوی
درخشان کنم رای تاریک اوی.
فردوسی.
چو جفت من آید به نزدیک تو
درخشان کند رای تاریک تو.
فردوسی.
تمرغ، درخشان و لغزان کردن اندام را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هََ کَ)
گستاخی کردن. بیشرمی نمودن:
سپر از غمزۀمست تو بیندازد چرخ
با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی.
نزاری
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ تَ)
بفریاد درآوردن:
به آوردگه بر سرافشان کنیم
همه لشکر گو خروشان کنیم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
متفرق بودن. پراکنده بودن، درهم بودن. ژولیده بودن. آشفته بودن، اضطراب داشتن. متوحش بودن. خیالات واهی داشتن. سرگردان بودن، غمناک بودن. دلتنگ بودن، فقیر و تهی دست بودن. بدحال بودن، افشانده بودن. از هم باز و پراکنده و متفرق بودن
لغت نامه دهخدا
گریبان ساختن، قبا کردن، یا دامن کسی را گریبانک. او را ترقی دادن بالا بردن: هر که یک دم در ره افتادگی با ما نشست خاکساری دامن او را گریبان میکند. (رفیع)
فرهنگ لغت هوشیار
گستاخی کردن بیشرمی کردن: سپر از غمزه مست تو بیندازد چرخ با دو ابروی خود کس نکند پیشانی. (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشان خوردن
تصویر پریشان خوردن
بی ترتیب خوردن در غیر وقت معین خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگران کردن
تصویر پرگران کردن
((پَ. گِ. کَ دَ))
کنایه از فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین
اذیّت کردن، مزاحم شدن، مزاحمت کردن، آزار دادن، آشفته کردن، پریشان کردن، مضطرب کردن، سردرگم کردن
دیکشنری اردو به فارسی